خاطرات اولین بهار و اولین نوروز زندگی رادین
رادینم اولین بهار زندگیت مبارک ! امسال دو روز مانده بود به عید رفتیم شمال ویلای خاله ی بابایی ؛ اونجا هوا یک کمی سرد بود و خیلی نتونستیم بریم بیرون ؛ اما کنار خاله های بابایی خیلی خوش گذشت . تو صبح ها ساعت 6 صبح بیدار می شدی و تا ساعت 7 بازی می کردی و همه را بیدار می کردی بعد خودت می گرفتی می خوابیدی . توی راه شمال هم از دددد شروع کردی و همش جیغ می کشیدی و می خندیدی و اینقدر سرحال بودی که مدت زمانی را که تو راه بودیم رو اصلا نفهمیدم و به نظرم امسال خیلی زود رسیدیم . برگشتنی هم همینطور البته چون برگشتمون به شب خورد زود خوابیدی ولی با این همه مسافرت سه نفره با جود تو خیلی خوب بود . روز سوم عید هم که نامز...
نویسنده :
مامانی
10:24