جمعه
امروز صبح که قرار بود که با پدربزرگ همگی بریم نمایشگاه اسباب بازی و نشد .صبح اومدم پیشت ببینم که خوابی یا نه دیدم بیدار شدی و داری انگشتاتو می بینی و می شمری ، کلی بوست کردم ، عاشق کاراتم . بعد هم که بلند شدی با بابایی کلی تو اتاق بازی کردی . جیغ کشیدی
ظهر هم رفتیم خانه پدربزرگ ، بعد از این که ناهار خوردیم اینقدر خوابت می اومد که از ساعت 3 تا 5 خوابیدی .
شب هم رفتیم میهمانی شام خاله مهری ، اونجا هر چی قاشق روی میز بود انداختی زمین و کلی بازی کردی ، کلی ماست با سیب زمینی هم خوردی که خیلی دوست داشتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی